فعلها مهمترین اجزای جمله هستند و نقش مهمی در توانایی ارتباط برقرار کردن شما دارند. در اینجا مهمترین و پرکاربردترین فعلهای انگلیسی در زندگی روزمره لیست شدهاند.
Verb |
Meaning |
Sentence |
|
اضافه کردن/ جمعکردن |
Add two and four. دو را با چهار جمع کن. |
|
اجازه دادن |
Allow me to go. اجازه بده من برم. |
|
ظاهر شدن |
A face appeared at the window. یه چهره پشت پنجره ظاهر شد. |
|
خریدن |
Where did you buy that dress? اون لباس رو کجا خریدی؟ |
|
ساختن |
He builds houses. اون خونه میسازه. |
|
آوردن |
Come and bring the book. بیا و کتابو بیار. |
|
باور کردن |
I believe in God. من به خدا باور دارم. |
|
سبب شدن/ منجر شدن |
Fire caused 500000 dollars in damage. آتش منجر به ۵۰۰۰۰۰ دلار خسارت شد. |
|
به وجود آوردن |
Some factories create smoke. بعضی کارخونهها دود به موجود میارن. |
|
در نظر گرفتن |
I consider him a good person. من اون رو یه آدم خوب در نظر دارم. |
|
بریدن/ قطع کردن |
Do you want me to cut the cake? میخوای من کیک رو ببرم؟ |
|
ادامه دادن |
The war continued for eight years. جنگ ۸ سال ادامه داشت. |
|
تغییر دادن |
He changes his clothes every day. اون هر روز لباسهاش رو عوض میکنه. |
|
مردن |
Robbie died nine years ago. روبی ۹ سال پیش مرد. |
|
توسعه دادن |
He develops the company’s laptop market. اون بازار لپتاپ کمپانی رو توسعه میده. |
|
انتظار داشتن |
I expected you to write me a letter. انتظار داشتم یه نامه بهم بنویسی. |
|
دنبال کردن |
Follow the instruction very carefully. دستورالعمل رو با دقت دنبال کن. |
|
افتادن |
Apples fall from the tree. سیبها از درخت میافتن. |
|
بزرگ شدن |
Children grow fast. بچهها به سرعت بزرگ میشن. |
|
نگهداشتن |
Hold the pen between your fingers. خودکارو بین انگشتات نگهدار. |
|
اتفاق افتادن |
When did the accident happen? تصادف کِی اتفاق افتاد. |
|
شامل شدن |
The book includes a chapter on Europe. کتاب شاملِ یه فصل دربارهی اروپاست. |
|
کشتن |
Why did she kill him? چرا اونو کشت؟ |
|
گم کردن/ باختن |
They will lose the war. اونها جنگ رو میبازن. You may lose your wallet. تو ممکنه کیف پولت رو گم کرده باشی. |
|
یادگرفتن |
I’m trying to learn Japanese. من دارم سعی میکنم ژاپنی یاد بگیرم. |
|
هدایت کردن |
He is leading the strike. اون داره اعتصاب رو هدایت میکنه. |
|
باید |
You must be his brother. تو باید برادر اون باشی. |
|
باز کردن |
The store is open from 9 to 5. مغازه از ۹ تا ۵ باز است. |
|
پیشنهاد دادن |
Can I offer you something to eat? میتونم برای خوردن چیزی بهت پیشنهاد بدم؟ |
|
پرداختن |
How would you like to pay? چطور دوست داری پرداخت کنی؟ |
|
فراهم کردن |
We provide information for parents. ما برای والدین اطلاعات فراهم میکنیم. |
|
خواندن |
I can’t read your writing. من نمیتونم نوشته تو رو بخونم. |
|
رسیدن |
He finally reached his desires. اون بلخره به آرزوهاش رسید. |
|
به یادآوردن |
Suddenly I remembered his name. ناگهان اسمش رو به یاد آوردم. |
|
باقی ماندن |
She remains an optimist. اون یه خوشبین باقی میمونه. |
|
نشستن |
Birds were sitting on the branch. پرندهها روی شاخه نشسته بودن. |
|
تنظیم کردن |
I have to set my watch. من باید ساعتم رو تنظیم کنم. |
|
ایستادن/ تحمل کردن |
I can’t stand my neighbor. نمیتونم همسایهام رو تحملکنم. We have to stand here. مجبوریم اینجا وایسیم. |
|
متوقف کردن |
I couldn’t stop her crying. نتونستم گریهاش رو متوقف کنم. |
|
صحبت کردن |
They didn’t want to speak with Alice. اونها نمیخواستن با آلیس صحبت کنن. |
|
صرف کردن |
I want to spend more time with my family. میخوام زمان بیشتری رو با خانوادم بگذرونم (صرف کنم). |
|
فرستادن |
I will send you a flower. یه گل برات میفرستم. |
|
خدمت کردن/ پذیرایی کردن |
The server was serving another table. خدمتکار داشت از میز دیگهای پذیرایی میکرد. This woman served in the army. این زن در ارتش خدمت کرد. |
|
ماندن |
Stay in bed and drink liquids. تو تخت بمون و مایعات بخور. |
|
فهمیدن |
She doesn’t understand English. اون انگلیسی متوجه نمیشه. |
|
برنده شدن |
Who do you think is going to win? فکر میکنی کی ببره؟ |
|
قدم زدن/ پیادهروی کردن |
He walks 2 hours every day. اون هرروز دو ساعت پیادهروی میکنه. |
|
صبر کردن |
I’m waiting for him. من منتظر اون هستم. |
|
نوشتن |
You must write legibly. تو باید خوانا بنویسی. |
|
تماشا کردن |
She is watching the TV. اون داره تلویزیون نگاه میکنه. |